بِ مثل بهار

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سلاممن یه چیزایی بگم؟؟؟میگممممعاغا چند وقت قبل با یکی از دوستام حرف میزدم یه خاطره ای از استادشون تعریف کرد.این آقای استاد میفرمودن که زمان دانشجویی شون بعد از ان-قلاب (تقریبا سی و خورده ای سال پیش)یه سری دانشجوی خارجی تو دانشگاهشون درس میخوندن.یه سری لبنانی و چینی و ...الانم داریم دیگه.تعریف میکرده که تو یه جشن آخر سالی که رسمه بین دانشجوها اینا یه مراسمی میگیرن و انواع اطعمه و اشربه مهیا بوده.چند مدل غذا سفارش میدن و انواع آجیل و میوه و ....خلاصه همه چی.میگفته این دانشجو های چینی فقط یک نوع غذا خوردن.اینام بهشون میگن چرا نمیخورید پس؟اینام میگن وقتی هموطنای ما تو چین بیشتر از یه نوع غذا نمیتونن بخورن ما هم نمیتونیم.. بهشون میگن پسته بخورید باز هم همون جواب رو میدن.این ماجرا خیلی برای من جالب بود.چند روز گاه و بیگاه بهش فکر میکردم.رفتار خودم رو سنجیدم و اطرافیانم و بقیه مردم کشورم رو...این طرز فکر به نظرم حد اعلای انسانیت هستش.که من علیرغم داشتن رفاه نسبی به خاطر کسایی که همخون و هموطن من هستن چشمم رو ببندم و ترجیح بدم مثل اونا باشم.دل خیلی بزرگی میخواد.میگم خب همینجوری فکر کردن که الا بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 112 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 2:45

دوست دارم یه خونه چهار ضلعی مربع داشته باشم که وسط حیاطش یه حوض داشته باشه و من دور تا دور حوض گلدونای شمعدونی بچینم.دوست دارم سرویسِ چینیم سرویسِ گل سرخی باشه.دوست دارم هر سال آش رشته نذری بپزم و تو کاسه های گل سرخی پخش کنم.تاکید میکنم تو کاسه های گل سرخی،نه تو ظرفای یکبار مصرف ،که روابط رو به یکبار دیدار تبدیل کرده.آخه دیگه کسی برای پس دادن ظرف بر نمیگرده.دوست دارم دو تا دختر داشته باشم.اسماشونم انتخاب کردم.باباشونم باید به سلیقه من بگه چشم.دوست دارم هر سال روز مادر برای مادر همسرم یه دسته رُز قرمز ببرم.دوست دارم تا آخر عمرم هزار تا کتاب بخونم و آخر هر کتاب نظراتم رو بنویسم و بچینمشون تو کتابخونه تا برای نوه هام به یادگار بمونه.دوست دارم هر ماه یه مهمونی فامیلی بگیرم که توش یه جور غذا سرو بشه.زمستونا با تُرشی،تابستونا با ماست خیار.تابستونا بعد از ناهار آقایون برن تو حیاط و خانوما تو خونه،قیلوله بریم.زمستونا بعد از شام مِنچ و اسم فامیل بازی کنیم و جِر بزنیم و قاه قاه بخندیم.دوست دارم هر سال هفت دی ماه همسرم طبق یه قرار ناگفته برام یه دسته نرگس بخره.دوست دارم خواهر شوهر بشم و با عروس ج بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 114 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 2:45

سلامفردا شب چله ست.در گذشته تو منطقه ما که خب بافت روستایی داشت و بعدها تبدیل شد به شهر به همین اسم شناخته میشد.کسی نمیدونست یلدا چیه.منم دلم میخواد به رسم مادربزرگا بهش بگم شب چله.البته بهش میگفتن چیلّه گئجسه.چه رسم و رسوم قشنگی داشتیم و داریم.تو خونه مادربزرگم یه درخت مو بود که هر سال شهریور که میشد یه سری کیسه که برای اینکار دوخته شد بود رو از بقچه اش در میاورد و این کیسه ها رو تن یه سری از خوشه ها میکرد که گنجشکا نخورن و سرما هم نزنه و بمونه برای شب چله.با دختر داییم قایمکی میرفتیم و میخوردیم.بهش میگفتیم کیسّه اوزومه(انگور کیسه ای).اون یکی مادربزرگ خدا بیامرزم تو انباری که سرد بود به میخهایی که به دیوار زده بود انگور آویزون میکرد تا خشک بشن.نمیدونم کدوماتون همچین مزه و طعمی رو چشیدید. ولی برای من دونه های انگوری که هنوز کامل خشک نشدن ولی پوستشون چروکیده شده و وقتی میذاشتم دهنم سردیش رو حس میکردم،مزه بهشت میداد. بهش میگفتیم سبزه.زمستونای سرد یه آشی از قدیم الایام تو منطقه ما پخت میشد که متشکل بود از بلغور گندم و پیاز.میذاشتنش تو تنور تا بپزه(اجاق گاز کجا بود اخههه).بعد از پخت زردچوب بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 2:45

سلامنمیدونم کدوماتون عضو خانواده بزرگ رادیو هفت هستید حتی اگر نیستید هم بجنبید و عضو بشید.امسال این گروه خلاق با بی مهری تی وی میلی مواجه شدن.برنامشون به دلایل نا معلوم پخش نشد.ولی بیکار ننشستن و برای شب یلدا یه پادکست تدارک دیدن.البته قراره یه برنامه اینترنتی هم اجرا کنن.تا اون برنامه کاراش تموم شه تنهامون نذاشتن.من مطمئنم از گوش دادنش لذت میبریم.من انقد ذوقش رو دارم که نگوووووووو...یلدای 95،یلدای دوستت دارم هااین پادکست رو از این کانال تلگرام دانلود کنیدhttps://telegram.me/vaghtekhab بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 2:45

سلامبار و بندیلشو جمع کرد و رفت.همین پیرمرد سفید موی عاشق رو میگم.وقتی میخواست بیاد چقدر ذوقشو داشتم.تمام تلاشم رو کردم خاطره انگیز و موندگار باشه برام.تا حدی بود.پاییز امسال رو دوست داشتم.یه اخلاق مزخرفی دارم اونم اینه که اشکم دم مشکمه.هر چی بشه من بغض میکنم حتی وقتی خوشحال باشم.همونطور که موقع سال تحویل اشکام گوله گوله میریزن تو این شب هم بغضی شدم.دست خودم نیست.نمیدونم واقعا چرا...خیلی احساساتی ام انگار.انگار راسته میگن دخترای اسفندی خیلی احساسین.حداقل در مورد من صادقه.شب خوبی بود.خدا رو شکر.هزار مرتبه شکر.کرسی هم گذاشتیم.هنوز کرسی برقی سالهای دور رو داریم.از این زردایی که روش توری بود.من از ترسم نمیرم توش بشینم.یعنی آدمو مست میکنه گرماش.اصلا دلت نمیخواد بیای بیرون.چنان لالایی میگه تا فردا تخت میخوابی.واسه همین نرفتم.ولی سر فرصت یه تن میزنم.زمستون رو هم دوست دارم.میدونید پاییز و زمستون همونقدر که فصل دو نفره هاست فصل یه نفره ها هم هست.تو این مورد کاملا عدالت دارن این دو تا...برعکس بهار و تابستون که اگه یکی نباشه کنارت کل روانت بهم میریزه.اگه باور نمیکنید حال و هوای اردیبهشت رو یادتون بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 102 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 2:45