سلاممن یه چیزایی بگم؟؟؟میگممممعاغا چند وقت قبل با یکی از دوستام حرف میزدم یه خاطره ای از استادشون تعریف کرد.این آقای استاد میفرمودن که زمان دانشجویی شون بعد از ان-قلاب (تقریبا سی و خورده ای سال پیش)یه سری دانشجوی خارجی تو دانشگاهشون درس میخوندن.یه سری لبنانی و چینی و ...الانم داریم دیگه.تعریف میکرده که تو یه جشن آخر سالی که رسمه بین دانشجوها اینا یه مراسمی میگیرن و انواع اطعمه و اشربه مهیا بوده.چند مدل غذا سفارش میدن و انواع آجیل و میوه و ....خلاصه همه چی.میگفته این دانشجو های چینی فقط یک نوع غذا خوردن.اینام بهشون میگن چرا نمیخورید پس؟اینام میگن وقتی هموطنای ما تو چین بیشتر از یه نوع غذا نمیتونن بخورن ما هم نمیتونیم.. بهشون میگن پسته بخورید باز هم همون جواب رو میدن.این ماجرا خیلی برای من جالب بود.چند روز گاه و بیگاه بهش فکر میکردم.رفتار خودم رو سنجیدم و اطرافیانم و بقیه مردم کشورم رو...این طرز فکر به نظرم حد اعلای انسانیت هستش.که من علیرغم داشتن رفاه نسبی به خاطر کسایی که همخون و هموطن من هستن چشمم رو ببندم و ترجیح بدم مثل اونا باشم.دل خیلی بزرگی میخواد.میگم خب همینجوری فکر کردن که الا بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 112 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 2:45